سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید عدالت


85/10/27 ::  2:0 عصر

اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد بهت قول نمی دم که می خندونمت ولی می تونم باهات گریه کنم

اگه یه روز نخواستی به حرفای کسی گوش کنی بهم بگو .... قول می دم که خیلی ساکت باشم

اگه یه روز خواستی در بری حتما خبرم کن قول نمی دم که ازت بخوام بمونی اما می تونم باهات بدوم

اگه یه روز سراغم رو گرفتی و خبری ازم نشد سری بهم بزن احتمالا بهت احتیاج دارم

اما اگه یه روز رفتی و دیگه برنگشتی بهت قول نمی دم که منتظرت می مونم اما ازت می خوام وقتی اومدی یه شاخه گل رو قبرم بذاری

 


نویسنده : شایسته شهوندپور

85/10/27 ::  1:59 عصر

تا وقتی که تو هستی، تا لحظه ای که یاد تو در خاطر من جاریست!


تا زمانی که دستهای گرمت همراه دستای

خسته ای منه!


تا وقتی که نگاهت تنها پناهگاه و تکیه گاه

 

نگاه سرگردان منه!


تا زمانی که تو همسفر جاده زندگی من هستی!


تا وقتی که شونه های تو امن ترین جای دنیاست برای من!


من زنده هستم! برای زندگی کردن با تو

خودم را بالا می‌کشم
بر شانه‌ی زندگی
تا دم ستاره‌ها
و می‌بوسم ذهن زیبای تو را

مثل ماهی
که به ماه می‌گوید
آب

یک جرعه می‌نوشم و
تو را مزه مزه می‌کنم
در لابلای کلمات.

 

 

 

آنقدر بوسیدمش تا خسته شد

خسته از بوسیدن پیوسته شد

خواست تا لب بر شکایت وا کند

لب نهادم بر لبش تا بسته شد

 


نویسنده : شایسته شهوندپور

85/10/27 ::  1:55 عصر

هرآنچه زیباست عزیز نیست،و آنچه عزیز است زیباست پس سعی کن که زیبایی در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری

 

 

گریه کردم تا بدونی زندگی بی غم نمیشه ، اگه دستم بگیری از غرورت کم نمیشه ، ساکت و صبور و عاشق وقتی حوصله نداری پیش حرفای دل من حرف عشق و کم میاری لحظه هام تلخ و حقیرن وقتی قهری با دل من کاش چشات یه جاده میزد از دل تو تا دل من **** چقدر عجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمی گرده تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخش

زندگی در توست / عشق در چشمانت / آب پاکیه تو را میخواند / آسمان وسعت چشمان تو را مینگرد / شور در لعل لبت میریزد / شب در رنگ رخت میمیرد / زندگی یعنی تکیه ی شانه ی من بر سر تو / زندگی چیزی نیست که لب طاغچه ی عادت از یاد من و تو برود

 

کاش

کاش می شد هیچ کس تنها نبود ... کاش می شد دیدنت رویا نبود... گفته بودی با تو میمونم ولی ... رفتی و گفتی که اینجا جا نبود... سالیان سال تنها مانده ام ... شاید این رفتن سزای ما نبود... من دعا کردم برای بازگشت ، دستهای تو ولی بالا نبود... بازهم گفتی که فردا می رسی ! کاش روز دیدنت فردا نبود.....

 


نویسنده : شایسته شهوندپور

85/10/27 ::  1:49 عصر

 

 

عشق

علوم : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد ریاضی : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست فارسی : عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد ورزش : عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود قرآن : عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد انشا : عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد زیست : عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود شیمی : عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد

 

 

اگر ...

اگر دبیر ریاضی بودم ثابت میکردم که چگونه شعاع نگاهت از مرکز قلبم می گذرد... اگر دبیر شیمی بودم نام تو را در قلبم پخش می کردم تا محلول با محبت شود... اگر دبیر دینی بودم می دانستم که بعد از خدا تو را می پرستم... اگر دبیر جغرافی بودم می دانستم که خوش آب و هوا ترین منطقه آغوش گرم تو است....

 

 

 

حلقه ی ازدواج در انگشت چهارم دست چپ انداخته می شود

 پاسخ :

دست سمت چپ چون به قلب نزدیک تر است و انگشت چهارم چون از اون انگشت یک رگ مستقیماً به قلب می رود


نویسنده : شایسته شهوندپور

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
2702


:: بازدید امروز :: 
0


:: بازدید دیروز :: 
0


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

خورشید عدالت

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

زمستان 1385